چطور میشود فوتبال را دوست نداشت؟ یک تیر دروازه یا به قول شما «دیرک دروازه»، دو ملت را تا مرز جنون ببرد. چند میلیارد آدم را بکند دو چشم و باقی همه آدرنالین و بعد در خلائی شاد یا غمگین رها کند. یک سو خوشحالی و سوی دیگر حسرت. برزیلیها به فاصله کوتاهشان با پرتگاه و سقوط میاندیشند و خشمی که فراتر از حسرت، خیابانهای ناآرام شهرهای برزیل را هم میبلعید.
شیلیها به آن ضربه آخر قبل از سوت دقیقه صد و بیست فکر میکنند و به آن چند میلیمتر لعنتی. چند میلیمتر تا اوج شادی یک ملت. جام جهانی فوتبال با فاصله زیاد باشکوهترین نمایش دوران ماست.
فوتبال بازی است که رویای یک ملت میتواند در چند میلیمتری کابوس جمعی زندگی کند. تنها فوتبال است که میتواند رویاها و کابوسهایش را بیاعتنا به قرنها فاصله و تبعیض برای تکتک ملتها بنا کند. جادوی فوتبال است که آدمها را وامیدارد از هزاران هزاران کیلومتر آن طرفتر، ایستاده برای شیلی و مردان مقاومش دست بزنند و با اشکهای «خارا» که این بار شاعر نیست اما دوباره بناست تا در جهنم استادیوم به صلیب کشیده شود اشک بریزند.
فوتبال بازی است که رویای یک ملت میتواند در چند میلیمتری کابوس جمعی زندگی کند. تنها فوتبال است که میتواند رویاها و کابوسهایش را بیاعتنا به قرنها فاصله و تبعیض برای تکتک ملتها بنا کند. جادوی فوتبال است که آدمها را وامیدارد از هزاران هزاران کیلومتر آن طرفتر، ایستاده برای شیلی و مردان مقاومش دست بزنند و با اشکهای «خارا» که این بار شاعر نیست اما دوباره بناست تا در جهنم استادیوم به صلیب کشیده شود اشک بریزند.